جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
علی اکبر

اهلِ کوفه از کشتنِ علی اکبر پرهیز می کردند. مُرّة ابن مُنقِذٍ عبدی او را بدید و گفت ((گناهِ همه عرب بر گردنٍ من، اگر این جوان بر من گذرد و من پدرش را به داغٍ او ننشانم) بر او بگذشت و با شمشیر می تاخت. مرّه ناگهان نیزه بر پشتِ او فرو برد و تیری در گلوی او آمد و بشکافت و علی در خونٍ خود غلطید. دست در گردنِ اسب آورد و اسب او را سوی لشگر دشمن برد و آن مردم بر او ریختند و با شمشیر می زدند و او را پاره پاره کردند. وقتی روح به حنجر او رسید، به بانگ بلند گفت «ای پدر! این جدٍّ من پیغمبر است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم.)) و گفت ((العَجَل العَجَل! بشتاب بشتاب! که تو را جامی آماده است و این ساعت آن را بنوشی.)) بیفتاد. حسین بیامد و بر سر علی بایستاد...

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha